آقا محمد حسینآقا محمد حسین، تا این لحظه: 10 سال و 5 ماه و 16 روز سن داره

از مامان به نی نی

نزول یک فرشته

آقا محمد حسین بامداد شنبه (5:58 صبح) به روش سزارین (اورژانسی) در بیمارستان قمر بنی هاشم با وزن 2800 و قد 50 به دنیا اومد.  زمینی شدنت مبارک پسرکم. هر ثانیه خدا را بخاطر داشتنت شکر میکنم... لحظات مادرانه ام نه آن زمان که گونه ات را به گونه ام چسبانده ام، بلکه آن زمان که جواب آزمایشم را گرفتم، آن زمان که نگران جواب آزمایش های غربالگری بودم، زمانی که نگران حرکاتت بودم، نگران ضربان قلبت، دفع مکونیوم و بند ناف بودم آغاز شد... اما اقرار میکنم احساس ناب مادری ام از لحظه ی در آغوش گرفتنت آغاز شد...هرگز تصور نمی کردم مادری اینقدر لذت بخش و شیرین باشد..موجودی معصوم در این دنیا تنها به تو پناه می آورد...خدایا این لذت را نصیب همه ک...
28 آبان 1392

دیدارت نزدیک است...

میدانم که می آیی و به تمام نگرانی های بارداری ام خاتمه میدهی! محمدم امروز خیلی هیجان زده شدم...ماده ای که دهانه ی رحمم را می بست، دفع شد!! انقدر استرس گرفتم که پرونده ام را در ماشین گذاشتم و همراه خود به خانه مامان جون بردم..پسرم راحت بیا...گمانم راه خروج را اشتباه گرفته ای! از روی پوست شکم درمانده ام سعی داری خارج شوی...عمو محمدصادق پریشب خوابت را دیده بود! موقع اذان به دنیا آمده بودی و روز اول زندگیت صحبت میکردی!!! زنعمو هم خوابت را دیده اند که بعد از دهه ی اول به دنیا آمدی...   عزاداری هایت قبول پسرک حسینی من! 
24 آبان 1392

السلام علیک یا ساقی العطاشی

  نگار دل زارم  صفا بخش مزارم  به جز عشق جمالش به دل خویش ندارم بوالفضل امیرم  امیر بی نظیرم  صفا بخش ضمیرم  که جز عشق رخش در دل خسته نپذیرم  چه خوش باشد اگر باز زند با دو سه تیرم  که صیدش شوم و زیر قدم هاش بمیرم  زغیرش همه سیرم ز غیرش همه سیرم     دل از مهر خدایی اباالفضل نگیرم     سلام به پسر مامانی! امروز هیچ حرفی ندارم که بگم...عزاداریات قبول پسر خوشگلم...خدایا! میشه بزودی  بریم کربلا؟  بریم و مثل قبل تو حرم حضرت ابولفضل و حرم امام حسین (ع) (شب جمعه) سینه زنی کنیم؟ خدایا یه کربلا قسمت منو پسرم ...
22 آبان 1392

روزهای اخر

سلام به پسر مامان! سلام به محمد حسین عزیزتر از جانم. پسر خوبم امروز روز حضرت علی اصغر بود. امشب هم شب حضرت علی اکبر..به هر دوی این حضرات ارادت خاصی دارم...این روزها یکی از دعاهام حرکت شما تو مسیر بندگی و اطاعت از امام زمان (عج) هست..و انشالله شهادت شما در این راه...   دیشب مامان جون خواب شما رو دیدند. یه پسر سرخ و سفید که وقتی پستونک و شیشه میبینه اد دد میکنه   مامان میگفتند تو خواب کلی کیف کردند. همون روز اول پا میگرفتی....وای خدا! یعنی میشه پسرم به خوبی این خواب ها باشه؟؟ دیشب هم کلیه وسایل خانه مامان جون بالاخره رسید. مامان جون مبل و میزنهارخوری وتخت و کمد دم در رو عوض کردند. خیلی دلم میخواست برم ببینم امروز. اما ام...
20 آبان 1392

آماده باش!!

به نام خدا سلام به پسر نانازم! امروز دیدمت و صدبرابر عاشقترت شدم! چشمات بسته بود ولی مرتب دهنتو باز و بسته میکردی...فدای اب خوردنت...پسرم این روزها کمتر اب بخور...کودک رباب تشنه است... از پنجشنبه بگم که یه دنیا نهار خوردم و بعد دیدم بابا جون بدون تماس قبلی اومدن خونه و سریع رفتیم بیمارستان. بخاطر خلوتی بیمارستان قمر، رفتیم اونجا. صدای قلب شما خوب بود. اما تو ان اس تی اصلا تکون نخوردی! خلاصه ماما گفت چیز شیرین بخورم و بعد نیم ساعت بیام. بابا هم تو این فرصت رفته بودند دکتر داخلی و 3 تا امپول پنی سیلین و یه عالمه قرص گرفته بودند برای سرماخوردگیشون   واقعا که چقدر مردا جون دوستند!!  تازه این کیسه ی کذایی داروهاشونو همه جا با خ...
19 آبان 1392

ورود به هفته 40

سلام به پسرک ناقلا از دیروز اساسی سرکارمون گذاشتی. شیطنتهات کم شده عزیزم. برای همین الان بابا جون رو احضار کردم منزل که بریم بیمارستان. البته مطمئنم مشکلی نیست، اما برای اطمینان میخوام برم. امروز به حساب سونو انتی وارد هفته 40 شدیم. خدایا باورم نمیشه 39 هفته یه فرشته تو دلم بوده! خداجون! تو چقدر مهربونی! چطور منه گناهکار رو لایق مادری دونستی؟؟  چطور شکر این نعمتو به جا بیارم؟؟ خیلی حرف دارم برات از روزای اخر بگم، اما باید سریع نهار بخورم و حاضر بشم...فردا همایش شیرخوراگان حسینی هست. چقدر دوست داشتم شما بودی و با هم میرفتیم این برنامه رو. هر چند خوشحالم که تو دهه اول تو دلم هستی و میتوینم دوتایی تو عزای ارباب شرکت کنیم. نمیدونم بهت گفت...
16 آبان 1392

حکایت چهارشنبه های ما

سلام به اقامحمدحسین خودم   دیگه حسابی مرد شدی. شبا میذاری مامان راحت بخوابه. شیطنتهات کمتر شده و عاقلتر شدی   قربونت برم پسر بازیگوشم. چهارشنبه ها مامان برنامه های نظافتی داره. تقریبا دو هفته یکبار ارایشگاه میرم که موقع اومدن شما مرتب باشم. امیدوارم دو هفته دیگه شما اومده باشی و نرم دیگه   امروز هم ساعت 4.5 وقت دارم. هر چند نمی خواستم به خاطر ایام عزاداری برم. اما مجبور شدم چون هرچی دیرتر میشد به تاسوعا عاشورا نزدیک می شدیم و بدتر بود. امروز قصد دارم موهام رو هم کوتاه کنم. اما رنگ نمی کنم. چون تا حالا رنگ نکردم میذارم سر فرصت. چهارشنبه هفته پیش هم در یک حرکت انتحاری خودم ابروهامو رنگ کردم   انشالله فرد...
15 آبان 1392

السلام علیک یا ابا عبدالله (ع)

سلام به پسر عزیزتر از جانم. امیدوارم حالت خوب باشه قندعسلم. هر چند این روزا خیلی کمتر از حالت خبر دارم...دلم میخواست برای اخرین بار وقتی تو شکم مامان هستی ببینمت اما دکتر اجازه ی این کار رو بهم ندادند....   روزهای اخر رو با هم سپری میکنیم...اصلا و ابدا نمیخوام به لحظه تولدت فکر کنم...تصور بدون تو بودن برام زجرآوره...تصور اینکه دیگه تکونهاتو احساس نکنم...دیگه سکسکه های گاه و بیگاهتو احساس نکنم...چقدر این 9 ماه بارداری زود گذشت...کاش بیشتر ازش استفاده میکردم...از یه طرف دوست دارم زودتر روی ماهتو ببینم...از طرفی دلم نمیخواد این دوران با هم بودنمون به سر بیاد..محمدحسین جان هیچ وقت تنهام نذار نازنینم...شب ها که به شما فکر میکنم اشکام سرا...
14 آبان 1392

روز شماری

سلام پسر عزیزم. به امید خدا فردا وارد هفته 39 ام میشی.(به روایت تاریخ هم دو شنبه آینده)...چه زود گذشت این 38 هفته....به روزهای پشت سرمون که فکر میکنم گریم میگیره...به حالت تهوع های صبح...به سونو ها و دکتر رفتن ها و هیجانهامون برای شنیدن صدای قلب شما... چقدر روزهای شیرین بارداری زود گذشت... به روزهایی که در پیش داریم فکر میکنم...به بزرگ شدنت...به بالیدنت... وای خدای من!! چقدر احساس خوشبختی میکنم....ممنون که لیاقت مادر شدن رو به من دادی...خدایا شکرت که یه همسر خوب و یه فرزند سالم بهم عطا کردی...تا اخر کنارم باش و دستمو رها نکن... اگر کم میام دلیل بی فکریم نیست! این روزها دچار بحران هویت شدم...از موقعیتی که 9 ماهه و انشالله یه عمر در ا...
8 آبان 1392
1